امام مهدی (عج): من ذخیره خدا در روی زمین و انتقام گیرنده از دشمنان او هستم
۱۳۹۶/۹/۱۱ تعداد بازدید: ۷۵۵
print

 رویکردی آیدتیک به زیباشناسی

زیباشناسی از ترکیب زیبا و شناسی متولد می‌شود زیبا به معنی کسی یا چیزی که در نظر و باطن خوشایند و یا ناخوشایند به نظر می رسد.


۱-مفهوم و تاریخچه ی زیباشناسی

زیباشناسی از ترکیب زیبا و شناسی متولد می‌شود. زیبا به معنی کسی یا چیزی که در نظر و باطن خوشایند و یا ناخوشایند به نظر می رسد. به‌عنوان مثال شما وقتی یک نقاشی رآل را می بینید در واقع این دیدن از دو نگاه شکل می گیرد. یا نگاه خوب است و یا بد. بنابراین نگاه خوب را زیبا می پنداریم و نگاه بد را نازیبا. و شناسی پسوندی است که کلمه ی زیبا را همراهی می‌کند و در تاویل و تفسیر کلمه ی زیبا تاثیر می گذارد یا به تعبیری دیگر کلمه ی زیبا از آن متاثر می‌شود. زیباشناسی به مفهوم شناختن زیبایی بیرون و درون موالید چهارگانه که در هستی وجود دارند، مضاف بر این که در این نوع شناخت انسان و طبیعت در اولویت اول قرار دارند. و زیبا شناس کسی است که بتواند خصایص همه ی موجودات زنده را کشف نماید و یا دست به خلاقیتی نو بزند. از این نگاه کشف کردن خصایص موجودات زنده در دنیای عینی انجام می‌شود. ولی آفریدن و یا به تعبیری دیگر خلق کردن، در دنیای ذهنی به وقوع می پیوندد. پس زیبا شناس کسی است که با دل آگاهی و تشبث به دنیای عینی و ذهنی بتواند
نشانه های زیبایی را خلق نماید. لذا این زیبا شناس می تواند یک شاعر باشد یا یک نقاش و یا می تواند یک مجسمه ساز یا موسیقی دان باشد و.. .

زیبایی خصیصه ای است که در وجود انسان و دیگر موجودات زنده و غیر زنده وجود دارد و تمایل به آن فرآیندی است که از خصایص بارز آدمی به شمار می آید. بنابراین از انسان گرفته تا دیگر خلایق هستی هر کدام دارای زیبایی خاص خود هستند. زیبایی تنها در ظاهر موجودات یافت نمی شود بلکه ممکن است ظاهر موجودی زیبا نباشد، ولی باطن آن زیبا باشد. بنابراین پارا دکسیکال بودن موجودات مهمترین خصیصه ای است که می توان با رویکردی معرفت شناسانه به این مهم دست یافت. به‌عنوان مثال: یک سیاه پوست از لحاظ ظاهر شاید زیبا به نظر نیاید و کنش های انسانی یک سفید پوست نسبت به همین آدم سیاه پوست از لحاظ ظاهر منفی باشد ولی ممکن است که همین آدم سفید پوست با تاسی از شهود درونی به باطنی زیبا از همان فرد سیاه پوست دست یابد. با اتیمولوژی کردن واژه ی زیباشناسی در می یایم که این واژه ریشه در واژه ی یونانی (aithanesthai) دارد که به معنی ادراک حسی است. با التفات به بار معنایی آن، هم بر احساس و هم بر ادراک حسی دلالت دارد و به طور کلی " ادراک از طریق حواس " معنا می دهد. لذا اصطلاح " استتیک " تنها مختص به ادراک آثار هنری و زیبایی نیست بلکه بر هرنوع ادراک مبتنی بر حواس دلالت می‌کند.
استتیک را برای نخستین بار الکساندر گاتلیب باوم گارتن (بوم گارتن) در کتابی که به زبان لاتین به نام ( aesthetica) نگاشت، به‌کار بست.

گارتن در این کتاب هدفش توصیف زیبایی شناسی به‌عنوان یکی از علوم خیال آفرین بود تاسلیقه و احساس را به‌عنوان معیاری از کمال قرار دهد. وی برای نقد هنری و
مبانی نظری فرهنگی درس نامه ای در رابطه با زیبایی شناسی به‌عنوان شاخه ایاز فلسفه تدوین کرد. بوم گارتن فیلسوفی دکارتی است. ایشان وارث تفکری است که از جانب دکارت به او رسیده است. دکارت اگر چه بنیانگذار این گفتمان نیست ولی بنا بر شواهد و قرائن در رساله ی مختصری که در مورد موسیقی دارد،چیزی در باره ی زیبایی شناسی و هنرندارد اما نوع نگره ای که دکارت در دوره ی مدرن از هستی وعالم بنیان نهاده است در حقیقت منجر به این شد که علم زیباشناسی تاسیس شود. این بنیاد تفکر جدید از جانب دکارت که از بستری سوبژاکتیویته خیز بر می دارد منجر به تولد هنر و زیبایی جدیدی شد که تا قبل از آن صحبتی از زیبا شناسی در میان نبود. به بیانی دیگر تا قبل از تفکر جدید که از دکارت استارت خورد و بوم گارتن به آن پرداخت سخنی از زیباشناسی محل بحث نبود، یعنی با هستی شناسی و معرفت شناسی کلاف خورده بود و از این رو نزد هیچ یک از فیلسوفان یونان یا قرون وسطی حتی در عالم اسلام که بحث زیبایی طرح شد،از زیبایی به‌عنوان یک امر سوبژاکتیویسم که امری حاصل درک وفهم و احساس انسان به‌عنوان سوژه باشد، یاد نمی شد. افلاطون نیز در موردزیباشناسی در بیشتر آثار خود از زبان سقراط دربارهِ ی زیبایی سخن رانده
است. از میان نوشته های افلاطون سه اثر عمدتا" اختصاص به بررسی مفهوم زیبایی دارد که آنان که در رشته فلسفه سیر می‌کنند و یا می آموزند، خواندن این سه اثر لازم و ضروری است. اولین اثر هیپیاس بزرگ است که موضوع آن جست و جوی حقیقت و ذات زیبایی است. در این رساله مناظره ای بین سقراط و هیپیاس در می گیرد و سقراط زیبایی را این چنین تعریف می‌کند: هیپیاس بزرگ یعنی جستجوی همان حقیقت و ذات زندگی که در جستجوی زیبایی فی نفسه است. البته زیبایی غیر از چیزهای زیبا و سودمند است. لذا فرق زیبایی و سودمندی اساسی است. دومین رساله، میهمانی است. بن مایه ی آن عشق و زیبایی است که زیبایی در رابطه با عشق مطرح می‌شود. سومین رساله نیز فایدروس است که موضوع یا حداقل قسمت عمده ی موضوع آن حقیقت و زیبایی است. در این جا زیبایی در رابطه با مفهوم حقیقت بیان می‌شود، یعنی زیبایی چیست ؟ در دو رساله ی میهمانی و فایدروس،افلاطون بیشتر در باره ی مفهوم کند و کاو می‌کند. در رساله ی میهمانی از ابتدای مکالمه، زیبایی حضور دارد. وجه تسمیه ی میهمانی نیز به این علت است که گفت و گو در منزل آگاتون از تراژدی نویسان آن دوره برگزار شده بود واو جایزه هایی برای اولین اثر تراژدیک خود برده بود و به خاطر همین امر میهمانی داده بود. آپلو داستان را روایت کرده و می‌گوید: در راه رفتن به میهمانی آگاتون، سقراط را دیدم که بر خلاف همیشه تمیز و مرتب است و کفش به پا دارد. آپلو با تعجب می پرسد: به کجا چنین زیبا می روی ؟ سقراط می‌گوید، برای شام به خانه ی آگاتون دعوت دارم، ازاین رو خود را آراستم،
زیرا باید زیبا نزد زیبا رفت.ارسطو نیز دیگر فیلسوفی است که در باره ی زیباشناسی صاحب نظر و دیدگاست. وی در رساله ی خطابه ی خود زیبایی را چنین تعریف می‌کند: " زیبایی چیزی است که به خودی خود ارزشمند است و در عین حال لذت می بخشد. " لذا ارسطو به ارزش ذاتی و آیدتیک زیبایی توجه دارد و ارزش لذت زیبایی را بنابر ارزش ذاتی هنر قلمداد می‌کند. بنابراین ارسطو به وجودزیبایی در هنر تاکید موکد ندارد. چه اینکه به هنگام بحث از اصل و خاستگاه شعر بر این بنیاد معتقد بود که از دو انگیزه فطری درون ماهیت انسانی ناشی می‌شود. و نظریه ی نهایی وی درباره ی شعر ابتدا: " تقلید است که از دوران کودکی فطری انسان است " و " حس ادراک هارمونی و ریتم " چیزی که ارسطو آن را بعدا حس ادراک زیبایی نامید. بنابراین نتیجه می گیریم که نظر ارسطو درباره ی هنر آیدتیک است نه رفرم و ساختار.

بنابراین می توان چنین پنداشت که دکارت فیلسوفی راسیونالیزم (عقل گرا) است و در حقیقت تفسیر جدید آن از حقیقت، هستی و معرفت بر مبنای " سوبژاکتیویسم " و خود بنیادی است. سوژه در جهان دکارتی به معنای ذهن است درست نقطه ی مقابل مفهوم کهن آن که به همه ی موجودات طبیعی و انسان تا خدا اطلاق می شد. "ابژه " نیز در دنیای قدیم به معنای برابر ایستاده و سوژه به معنای امر ذهنی بود، به بیانی هر آنچه معتبر به اعتبار ذهن است ولی در عالم دکارتی انقلابی در حال وقوع بود که سوژه به انسان اطلاق می یافت، زیرا نزد دکارت یقینی ترین امور،همان شی متفکر است. دکارت بر این اصل معتقد است که ابژه بودن به نحوی تعلق پیدا کردن به سوژه است. ابژه ها دیگرموجود بماهو موجود نیستند، بلکه به اعتبار سوژه موجودند. با این تفاسیر که از گفتمان زیباشناسی دست داد می توان چنین پنداشت که راسیونالیزم دکارتی در واقع نوعی دیالکتیک آنتی تز بود که در دل تز فلاسفه ریشه دار یونان چون سقراط، افلاطون و ارسطو بوجود آمد البته حاصل این جنگ تز و آنتی تز نیز که می تواند سنتز باشد،هنوز شمایلی به خود نگرفته و در هاله ای از ابهام مانده است. اگر چه نظریاتی در مقابل دنیای عینی و ذهنی از جانب فلاسفه ارائه شده، و برخی بر این دو پل اعتماد زده اند، ولی هنوز به‌عنوان یک سنتز فرارونده برای مدن (جوامع) تصویر و تعریف نشده است. از دیگر فلاسفه بزرگ جهان که درباره ی زیبایی قلمفرسایی کرده اند می توان به ژان پل سارتر اشاره داشت. سارتر در کتاب " ادبیات چیست" اگر چه نکات زیبا و ارزشمندی رابه تصویر می کشد اما در همین کتاب بین موسیقی، نقاشی، و شعر با نثر تفاوت می گذارد و برای گروه اول تعهدی قائل نیست زیرا که وی اعتقاد بر این دارد که در گروه اول زبان دلالت گون نیست و معنا را به مبارزه می طلبد. یعنی سارتر براین اصل واقف است که این سه هنر که بدان اشاره شد فاقد زبانندو عنصر اصلی در جهت شناخت از آنها معناست. لذا مهمتر نگاه سارتر، معنا
گرایی است که به این سه هنر نسبت می دهد. از این نگاه موسیقی و نقاشی هنر غیر کلامی اند و چون از کارکردهایی غیر از واژگان سود می جویند، نمی توان این دوهنر را هنر کلامی نامید و سخن سارتر نیز در مورد این دو درست است ولی در مورد شعر و نثر که ابزار در دست هنرمند کلمات هستند و کلمات نیز در شکل گیری زبان هنرمند کاربردی کارآمد دارند، چنین نظری صدق نمی کند. ولی با نگاهی آیدتیک که سارتر به این چهار هنر دارد، طبعن می توان به زیبا شناسی بیرونی و درونی سارتر نسبت به هنرها پی برد. به دیگر بیان سارتر زیبایی فی نفسه و ذات زیبایی را برای هنر زیباتر و مفیدتر از زیبایی روساخت در هنر قلمداد می‌کند. می توان گفت نگاه سارتر به گفتمان زیباشناسی با نگاه دکارت در زوایایی به تاسی از هرمنوتیک جدید در حرکت است و پشت بند و سازنده ی این نوع هرمنوتیک نیز مفکر قرار دارد. ایمانوئل کانت فیلسوف برجسته ی آلمانی نیز نخستین کسی بود که نظریه ی درونی درباره ی زیباشناسی در فلسفه اش عرضه کرد. او در نقدهای سه گانه اش درباره ی عقل نظری،عقل
عملی و قوه ی حکم به تفصیل در باره ی زیبایی، ماهیت و معنا و معیارارزیابی آن سخن رانده است. کانت بر این نظر استوار است که میان زیباشناسی و اخلاق رابطه ی موثقی وجود دارد و وثیق بودن زیباشناسی را با اخلاق تجویز می‌کند. مساله تخیل، ذوق، لذت، و رنج و خلاقیت هنرمند نیز از محورهای زیباشناسی کانت است. لاپوجاد نیز از دیگر صاحب نظران در حوزه ی زیباشناسی است. وی درباره ی زیباشناسی با کانت همگام است. چه اینکه می‌گوید: " نیازی به واژه ها نیست، خود لکه رنگ همه چیز را می‌گوید " وی هنر را صاحب زبان نمی داند. بدین سان که می‌گوید: " هنر، یک زبان نیست. درست نیست که ما فقط از طریق نمادها و نشانه ها رابطه برقرار کنیم. لاپوجاد تعهد دیگری به هنر دارد. وی نه از راه فیگوراتیو (هنر پیکر نما) بلکه روی ماهیت و وسعت قلمرو هنرنقاشی تاکید دارد و ارتباط میان انسان و دنیا را نقاشی می‌کند. وی بر این اعتقاد راسخ است که زیبایی فقط موضوع هنر نیست، بلکه گوشت و خون و همه ی موجودیت هنر است. بنابراین نگاه معناگرای لاپوجاد نیز به هنر از عمده نگاه هایی است که ما را با درونیات و ذات هنر آشنا می‌کند نه بیرونیات و ساختار هنر. لذا می توان کلافی عمیق و معنا گرا را بین کانت و لاپوجاد درمورد زیباشناسی مشاهده کرد که محوریت بحث در مورد هنر را میان این دو مشترک ساخته است.

۲- اقسام زیبایی

الف)زیبایی طبیعی پایه _ تکرار

ب) زیبایی مصنوعی پایه _ تقلید

الف) زیبایی طبیعی پایه - تکرار

زیبایی طبیعی به آن زیبایی گفته می‌شود که فی نفسه در طبیعت وجود دارد. طبیعت در این مقوله شامل موالید چهار گانه

هستی است. موالید چهارگانه ای که موجودیت وجود را به اثبات رساند ه اند. به‌عنوان مثال: انسان، کوه، دریا، رود، جنگل، خورشید، ماه و.. . که فی نفسه دارای زیبایی اند و البته در ساختار آنها نیز زیبایی نهفته است. بنابراین به چنین فرآیندی زیبایی طبیعی پایه می‌گویند. لذا اکثر هنرهای رآل از تابلوی نقاشی گرفته تا شعر و موسیقی و.. . از زیبایی پایه تبعیت می‌کنند. چرا که پیامد زیبایی طبیعی را این قلم " تکرار "می نامد. تکرار همان نقاشی و یا تصویر کردن یک شی و یا حتی یک انسان است که قبلا" توسط نقاشان زبردست صورت می گرفت و اکنون نیز عکاس جای نقاش را گرفته است. ولی در شعر و دیگر هنرهای هفت گانه به انحای دیگری انجام می‌شود. زیبایی طبیعی تکرار همان زیبایی به شمار می آید که هنرمند عین معنا را تکرار می‌کند. به‌عنوان مثال: نقاشی های رآل که مصداقی بارز از طبیعت و با تبعیت کامل از آن رخ می نمایاند، نوعی زیبایی تکرار است. لذا در یک جمع بندی کلی می توان گفت زیبایی طبیعی یا بنیادی به‌عنوان بستر و زمینه ای است که شرایط رابرای هنرمند در جهت هنری رآلیسم توام با تکرار فراهم می‌کند.

ب) زیبایی مصنوعی پایه – تقلید

زیبایی مصنوعی پایه به آن نوع زیبایی اطلاق می‌شود که در بستر ذهن شکل می گیرد و امروز ه به آن دنیای ذهنی می‌گویند. این دنیای مصنوعی پایه با پشتوانه ای بنام فکر و مفکر بوجود می آید. فکر را انسان تولید می‌کند و همین تولید فکر اگر دارای کارکرد و کاربرد ی عمیق باشد به مرور زمان تبدیل به مفکر می‌شود. مفکر کسی است که دارای افکار جنگ آسا و فرارونده است و می توان به آن در جهت اقتباس فکر رجوع کرد و یا در زوایایی همین مفکر می تواند طبیعت باشد که با نگاهی متفکرانه از جانب صاحب نظری بنام انسان بوجودمی آید. بنابراین زیبایی مصنوعی پایه به زیبایی ای اطلاق می‌شود که ساخته ی دست بشر است و اغلب کاراکترهای آن را متفکر از دنیای ذهنی اقتباس می‌کند. به‌عنوان مثال: یک تابلوی سوررآل که از جانب یک نقاش تصویر می‌شود نوعی زیبایی مصنوعی است که خالق آن هنرمند است. حال پیامد همین زیبایی مصنوعی معانی و مفاهیمی است که به ذهن مخاطب منتقل می‌شود و رفتارهایی هنری را برای آن ایجاد می‌کند. این رفتارهای هنری که از بستر زیبایی مصنوعی و یا همان تابلوی سوررآل و یا شعری سوررآل ترآوش می‌کند را می توان زیبایی مصنوعی از جنس تقلید برشمرد. یعنی فرق بین تکرار در زیبایی طبیعی و تقلید
در زیبایی مصنوعی این است که در زیبایی طبیعی کار تکرار همان تکرار معنای اصلی طبیت است و به تعبیری هنرمند همان چیزی که وجود دارد را تکرار می‌کند
ولی در زیبایی مصنوعی هنرمند مقلد است یعنی هنرمند ویژگی های زیبایی های مصنوعی را به تصویر می کشد. به نوعی می توان گفت هنرمند یک تشریح ساز است
نه تکرار ساز. چون کارش بیان کردن ویژگی های زیبایی مصنوعی پایه است ولی در زیبایی طبیعی هنرمند بیان گرا نیست بلکه تکراری بدون تشریح و بیان را عنوان می دارد.

۳- رویکردی به نظر و منظر در مقوله ی زیباشناسی

می توان چنین پنداشت که زیباشناس در دو جهان زیست می‌کند. یا در جهان عینی است و یا جهان ذهنی. البته جهان اسطوره ای نیز از دیگر جهان هایی است که به جهان ذهنی نزدیک تر است. به نظر می آید که شاهنامه ی فردوسی تنها در جهان ذهنی اتفاق نیفتاده، بلکه تلفیقی از جهان ذهنی و اسطوره ای است. لذا با رهیافتی که برای آغاز مبحث گشوده شد، می توان وارد مبحث اصلی شد. نظر و منظر از دو مولفه ی فرارونده به شمار می آیند که در هر سه جهانی که در بالا بدآن ها اشاره شد، موثر افتاده اند. چه این که با رویکردی معرفت شناسانه در می یابیم که این دو واژه هم ابژه هستند و هم سوژه و در جهت شناختن هر چه بیشتر خود حالتی گونه به گون نیز به نمایش می گذارند. نظر از لحاظ لغوی به معنی نگاه و نگریستن است. ولی از حیث مفهوم فرآیندی است که مقوله ی منظر را در بر می گیرد. نظر به سه نوع تقسیم می‌شود. نظر وجود – نظر خاص و نظر عام. نظر وجود نظری است که تمام کائنات طبیعی و مافوق طبیعی را در برمی گیرد و آز آن به‌عنوان منظر نیز یاد می‌شود. خداوند یزدان هم نظر است و هم منظر. چون جهان آفرینش خود منظری است که از جانب نظر حق بوجود آمده است. نظر خاص به نظری گفته می‌شود که وسعت نظرش پایین تر از نظر وجود است و با تبعیت ازآن به وجود می آید. این نظر بیشتر شامل فلاسفه و عرفاست که عرفان نظری و عملی را طی می‌کنند و به عین الیقین می رسند. لذا این نوع نظر می تواند در فلسفه نمایان شود و یا در هنر و.. .

نظر عام نیز دیگرنظر ی است که افق دید آن محدود است و بیشتر درزندگی عامیانه ی مردم تعریفی به خود می گیرد. بنابراین فرق بین نظر خاص و عام درعمق و وسعت این دوست. چه این که نظر خاص فراتر از خود می رود و منظرهایی متفاوت را متولد می سازد ولی در نظر عام افق دید بیشتر طولی است نه عرضی.

منظر از مکان می آید و به کسی یا چیزی گفته می‌شود که می توان ازآن نظرهایی مفید و سازنده را در ابعاد مختلف تزریق نمود. بنابراین این منظر می تواند منظر الهی باشد و یا طبیعی و یا منظری اجتماعی. با این تفاسیر زیباشناسی در همه ی زوایا از نظر و منظر تزریق می‌کند و هر زیبایی را باید از طریق این دو مورد وارسی قرار داد. متفکر با بهره گیری از نظری زیبا سعی بر آن دارد تا خصایص زیبای خود ر از منظر طبیعت اقتباس نماید.

لذا بدون بستری بنام منظر، نظر بی معناست. چه این که حرف " بر" در میان نظر و منظر بسیار مهم است. چون وقتی نظر می اندازیم در واقع آنچه به ذهن متبادر می‌شود نظر بر منظر است. به بیانی دیگر "بر" همان منظر است که نظر به سمت آن سوق داده می‌شود. به‌عنوان مثال برای سرودن غزلی عرفانی و یا عاشقانه و اجتماعی نیاز به بستری عارفانه – عاشقانه و یا اجتماعی را می طلبد تا که بتوان خیال خو د را در این بستر فرود آورد.

زیرا که وقتی می‌گوئیم درون مایه ی شعر عاشقانه است و یا سیاسی و اجتماعی، در واقع این درون مایه از بستری بنام منظر خاص خود اقتباس شده است. لذا نظر و منظر لازم و ملزوم یکدیگرند و البته نمی توان یکی را مقدم بر دیگر ی دانست. چه این که این دو بر اساس شرایط وتحولات اجتماعی دچار پوست اندازی می شوند و جای خود را به یکدیگر واگذار می‌کنند. شاید بتوان گفت نوعی همذات پنداری و دیگر پنداری در کنه این دو واژه پیداست که به درونیات فطری و طبیعی این دو واژه مرتبط می‌شود. بنابراین هر هنرمند برای سرآیش، نواختن، خواندن و کشیدن و.. ..نیاز به بستری بنام منظر دارد و تا منظری نباشد، خلاقیتی در کار نیست و طبعن تا نظری هم نباشد هرگز منظری بوجود نخواهد آمد. نکته این جاست که نظر می تواند فاعل باشد و منظر مفعول. ولی همین مفعول که منظر است نیز نظر سازی می‌کند. لذا هنرمند از نظر به منظر می رود و از منظر نیز به نظر می آید. با این تفاصیل برای شناختن هر اثر هنری اعم از سنتی، مدرن و پست مدرن نیاز به شناخت از نظر و منظر است و اگر هنرمند خوب بتواند با جهان اسطوره ای – ذهنی و عینی ارتباط برقرارنماید و به اصطلاح منظر جهانی خود را پیدا نماید، هم چارچوب فکری خود را دریافته و هم این که خود را در اتیمولوژی منظر خود سهیم ساخته است. بنابراین اغلب عدم شناخت ما از یک اثر هنری از شعر گرفته تارمان و داستان و نقاشی و.. . این است که بستری بنام منظر را نمی شناسیم. یعنی با منظر جهانی اثر آشنایی نداریم و همین امر سبب شده تا از معرفت شناسی هنر بدرو بمانیم. برای شناخت یک اثر هنری نیاز به منظر هستی آن اثر ضروری است. به بیانی آبشخوری که از آن تناول می‌کنیم را باید بخوبی بدانیم تا به بی راهه کشانده نشویم. به‌عنوان مثال: شما در یک تابلوی نقاشی در ختی را در منظری زمستانی مشاهده می‌کنید که کلاغ هایی بر روی شاخه های این درخت نشسته اند. لذا برای پی بردن به ساختار و محتوای این تابلو باید منظر هستی این هنر را پیدا کرد که منظری رآلیسم است. در مقابل همین اثر رآل امکان دارد که با تابلویی مواجه شوید که مثلا" جوانه ای که باید بر شاخه های درختی بشکفد بر
روی بازوی ستبری شکوفه زده که این بازوی ستبر می تواند از آن انسان باشد و یا موجود زنده ی دیگری. بنابراین تصویر دوم تصویری رآل نیست وما با نوعی آشنا زدایی تصادم داریم که این آشنا زدایی به ما تصویری سور رآل را می رساند.

حال منظر نخست نوعی منظر رآلیسم است که مهمترین ویژگی آن وضوح است ولی در منظر دوم که سور رآل است ما با کاراکتری بنام ابهام سر و کار داریم. بنابراین زیباشناسی در اثر رآل را باید در وضوح اثر یافت و زیباشناسی در اثر دو را در ابهام. البته احتمال این را هم می رود که در این اثر رآل ابهام وجود داشته باشد و یا وضوح در اثری رآل.، ولی در هر شرایطی شناخت از منظر هستی این دو مفهوم و معنا را برای ما آسان می‌کند.

۴- زبان – فرهنگ و رنگ در مقوله زیباشناسی

الف) زبان و فرهنگ

ب) رنگ

الف ) زبان و فرهنگ

زبان اگر چه پلی است که ارتباط ما را با عالم فرارو برقرار می سازد. و یا به بیانی وسیله ای است که ارتباط ما را با دیگران برقرار می سازد. ولی پیامد سازی آن هم همیشه کارآمد نیست. چه این که به همین اندازه که فرهنگ سازی می‌کند به همان قدر هم می تواند نوعی بد فرهنگی را ایجاد نماید. زبان وسیله ای است برای بیان فکر. بنابراین وقتی زبان سخنی را زیبا بیان کند آن سخن را زیبا می پنداریم. به بیانی دیگر نوع بیان و لحن بر زیبایی سخن می افزاید. اخلاق یکی از مولفه هایی است که در سخن باعث زیبایی سخن می‌شود. بنابراین زبان در زیباشناسی تاثیر اساسی دارد و باعث نضج و ترآوش زیبایی ها در هنر می‌شود. زبان به دو نوع گفتاری و نوشتاری تقسیم می‌شود. اگر چه خود زبان فی نفسه نماد نیست ولی پیامد معنایی آن باعث می‌شود که از آن به‌عنوان نمادی نمود وار یاد کنند به گونه ای که جامعه شناسان در علم جامعه شناسی از زبان گفتاری و نوشتاری به‌عنوان نمادی بنیادی یادکرده اند. با این حال زبان رابطه ی یک ملت را با ملل دیگر پر بار می‌کند و بر عکس می
تواند این رابطه را در حوزه های مختلف کم رنگ سازد. زیباشناسی در زبان به دو صورت، تصویر می‌شود. نخست زبان ساختاری است. یعنی کار زبان در این مرحله پرداختن به زیبایی های ساختاری در یک اثر است و بیشتر هنرمند بدنبال فرمیکال نشان دادن اثر. زبان در این مرحله نیت برآن دارد تا ماهیت هایی رادر ساختار اثر به تصویر بکشاند و خواننده را با معیارهایی آموزنده که از ساختار اثر وجود دارند،آشنا سازد. ولی در زبان محتوایی بدین شکل نیست. چون کار زبان فلسفیدن در ساختار اثر هنری نیست بلکه بدنبال تصویر معنا و به اصطلاح آیدتیک اثر است. زبان در این مرحله بدنبال پیدایی زیر لایه هایی مفهومی و جان مایه دار از اثر بوده که با این روند بتواند به تصاویرزیبایی از اثر دست یابد. به نظر می آید که بدون زبان هیچ اثری زیبایی خود را پیدا و تصویر نمی کند. با این تعابیر هم نمی توان هر اثر هنر ی را دارای زبان دانست چون نگاه فلاسفه به هنرهای کلامی و هنرهای غیر کلامی متفاوت است ولی از این نگاه هیچ اثری بدون زبان آثار نمی شود.

دیگر مقوله فرهنگ است. فرهنگ که تعاریف متفاوتی از آن شده و در آثار بزرگان علم مردم شناسی و جامعه شناسی نیز قابل تصویر است از دیگر نشانه هایی است که در زیباشناسی نقش عمد ه ای را ایفا می‌کند. کار فرهنگ نماد سازی است. یا می توان گفت خود فرهنگ فی نفسه از دامن نمادها بوجود می آید. فرهنگ از مجموعه شناخت هایی مشترک بوجود می آید که این شناخت ها بدنبال نظام مند کردن یک پدیده اند.هر پدید ه ای می تواند نوعی فرهنگ تلقی شود. چه این که از پدیده ی طبیعی گرفته تا پدیده های اجتماعی دارای نظامی از مجموعه ها و مجموعه ای از نظام ها هستند. بنابراین این که می‌گوئیم فرهنگ در زیباشناسی تاثیر بسزایی دارد، در ست گفته ایم چراکه فرهنگ فی نفسه بدنبال زیبایی است چون فی نفسه شکل و شمایل آن زیبا و هارمونی شده است. به‌عنوان مثال: فرهنگ اجتماعی نمونه ای از این مصداق است. یکی از زیر شاخه های فرهنگ اجتماعی فرهنگ پوشش یا مد است که به‌عنوان نمادی نمادین خود را در جامعه بصورت نظام مند نشان می دهد. فرهنگ معنوی نیز از دیگر فرهنگ هایی است که زیبایی خود را بصورت ظاهر و باطن نشان می دهد. بنابراین با زیباشناسی فرهنگ می توان به زیبا یی های فرهنگ پی برد. فرهنگ غذا خوردن نیز یکی از فرهنگ هایی است که در نوع خود دارای زیبایی های خاصی است. چه این که در زیباشناسی فرهنگ غذا نوعی نظم و انضباط نهفته که اگر چه بر سر سفره غذاهایی جنگ آسا وجود دارد ولی کنش های انسانی به‌عنوان فرهنگی فرارونده ما را در تناول غذا نظام مند می‌کنند و این نظام مند بودن خود
نوعی زیبایی است. به نظر می آید که مهمترین عنصری که فرهنگ ملل را زیبا می‌کند زبان است و مهمترین عنصری هم که فرهنگ ها را به سمت نازیبایی سوق می
دهد زبان. فرهنگ در جهت شکل گیری زبان ها موثر است و خیلی از زبان ها از فرهنگ ها تبعیت می‌کنند و در جهت پر و بال دادن به ماهیت و ساختار خود از
همین فرهنگ ها ارتزاق می‌کنند اما اگر چه زبان فرهنگ سازی می‌کند و فرهنگ نیز می تواند زبان ساز باشد ولی از این نگاه اولویت با زبان است.

دیگر نکته رنگ است که در زیبایی نقش عمده ای دارد. رنگ ها فی نفسه و در ذات خود زیبایند و به همین خاطر نیز بدنبال زیبا سازی هستند. رنگ ها در دو جهان طبیعی اجتماعی و جهان ذهنی شکل می گیرند. در جهان طبیعی ما با انواع رنگ سر و کار داریم و زیباشناسی رنگ ها در این دنیا زیاد دشوار نیست ولی در جهان ذهنی چون هنرمند با عینیات سر و کار ندارد لذا ساختن زیبایی هادشوارتر است. فصول سال در ایجاد زیبایی ها نقش سازنده ای دارند. به گونه ای که هنرمندان با نگاهی رآل و ناتورآل دست به خلاقیت هایی زیبا می زنند اما رنگ ها در عالم ذهن با عالم عین د رتفاوتند. بخاطر همین است که زیباشناسان رنگ، در عالم ذهن و عین با هم به تفاهم نرسیده اند. به‌عنوان مثال شاعری که شعر سیاه و یا خاکستری می‌گوید با شاعری که شعر سفید و یا آبی می‌گوید در تفاوت است. چون دنیای فکر و اندیشیدن آن ها از حیث ساختار و محتوا یکی نیست. البته این دو شاعر هردو در عالم عین سیر می‌کنند ولی به نظر می آید که دنیای ذهن دنیای بی رنگی ها و یا دنیای رنگ های نوین است که این ویزگی ها دردنیای عین یافت نمی شوند. نتیجه این که زبان، فرهنگ و رنگ سه پارامتر اساسی هستند که در تولد زیباشناسی در یک اثر نقش سازنده ای را
بر عهده دارند.


عابدین پاپی نویسنده، شاعر، منتقد، روزنامه نگار و از فعالین فرهنگی استان لرستان

منابع و مراجع:

۱- افلاطون پنج رساله ترجمه محمود صناعی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی

۲- دکارت رنه اصول فلسفه، ترجمه منوچهر صانعی تهران انتشارات الهدی

۳- دیرکس، هانس،انسان شناسی فلسفی، ترجمه دکتر محمدرضا بهشتی تهران انتشارات هرمس

۴- تفاوت های زیباشناسی سنتی و نو امین پور قیصر

۵- زیباشناسی ارسطو، ولا دیسلاو تاتار کویچ ترجمه سید جواد فندرسکی – شادی مدادپور خیابان

۶- روش مشاهده: تحقیق میدانی و اینترنتی

۷- تجربه – تحلیل و تفسیر از نویسنده مقالهش

  • - گردآوری: تبیان لرستان
نظرات

 نام:
 *نظر:
© کلیه حقوق معنوی و محتوای این سایت متعلق به اداره کل تبلیغات اسلامی استان لرستان می باشد .استفاده از مطالب با ذکر منبع و لینک به سایت بلامانع است.