شعر درباره ی حجاب حجاب چونان هاله ای مقدس است که زنان و دخترانمان را از تیر نگاه های شیطانی و دیگر خطرات حفظ می کند در ادامه تعداد قابل توجهی شعر حجاب آورده شده است که با هم می خوانیم
دوش دیدم خود حکیمی تیز هوش
گفتمش گو حکمتی ای باده نوش
گفت با من پیر دانا از صفا
هر چه خواهی گویمت زین مدعا
گفتمش بر گو تو احوال زنان
تازحکمت گردد این معنا عیان
گفت آنان بر دو وجهند ای سئول
گویمت گر این سخن آری قبول
چادر زن تاج سلطانی بود حافظش از شر شیطانی بود
چادر زن برهوس غالب شود عزت زن را زحق طالب شود
چادر زن کیمیای غیرت است چون نشان غیرت ملیت است
از برون شرح درونی می دهد خشم دشمن را فزونی می دهد
صرفه دارد بهر زن در اقتصاد صرفه اش باشد عیان از صد جهات
بر سر زن هست مانند سپر حافظ زن هست هنگام خطر
غنچه ای تا هست پنهان در حجاب می کند از او خزان هم اجتناب
تا نقابش باز از سر می شود با نسیمی زود پرپر می شود
حفظ چادر هست شرین تر زجان بهر ایرانی زعهد باستان
حفظ چادر بهر زنها جوشن است تیرجانسوزی به چشم دشمن است
حبل عصمت را بود چادر کره پوشش اندامن را باشد زره
حفظ چادر مایه وارستگی است جسم زن را حافظ برجستگی است
زن بود گل، چادرش خار بدان حافظش باشد زچشم این و آن
هرچه زن را برتری باشد حجاب حرکتش دارند برتر شیح و شاب
حفظ استقلال زن در چادر است کوکب اقبال زن در چادر است
خصم پندارد که با فرهنگ خویش می کند تحمیل بر زن ننگ خویش
غافل از آنکه زنان ما گلند برمقام حفظ عصمت سنبلند
ای شنیــدم که شبی بر سر مد دختــری بـــا پـــدرش بود به جنگ
پـدر از روی نصیحـت مـی گفت کـــه مـکـن پیـــروی از راه فرنــگ
مــرو از خــانـه بـرون بـی چادر بــرتــن خویـش مــکن دامــن تنگ
ای بسا گـرگ که در جامه میش بهـــر صیــد تــو نـــوازد آهنـــگ
نکننــد ایــن دغــلان از دغلی بهــر اغفـــال تــو یـک لحظه درنگ
دختــر از روی تعــرض گفتش آنچــه تــو گویـی بـود جمله جفنگ
بـا خــاموش دگـر یــاوه مــگو کــه تــو پیـــری و بــری از فرهنگ
مــدتی شــد سپری زن جریان تا که یک شب پسری گوش به زنگ
بــا سخنـهای زیبنـدهٔ عشــق بــا بیــانــات دل انگیــز و قشنـگ
همچو آهو به سخن رامش کرد از ره حیلــه چـــو روبـــاه زرنـــگ
گــوهر عفـت او را زد و بــرد کـــرد دامـــان وی آلــوده بـه ننگ
همچنانی که به خود می بالیـد زیرلـــب زمـــزمــه کـرد این آهنگ
صید با پای خود افتاد بـه دام مــرغ با میــل خــود افتـاد به چنگ
خواهرم انسانیت اینگونه نیست شخصیت هم زیباییه در گونه نیست
خواهرم این بد حجابی خاری است شخصیت هم نیست بیماری است
خواهرم این بد حجابی ترکش است با حجاب دیده در آرامش است
خواهرم این عشوه و نازو ریا ای دریغ از عفت و یک جو حیا
نازو عشوه جلوه ای حیوانی است قلب مولا خون از این نادانی است
قلب مولا درد ناک گردیده است بد حجابی ریشه کن گردیده است ؟
از شهیدان یادی آیا مانده است؟ یا که عکس و چفیه بر جا مانده است!
شعر حجاب چادر
در کلاس حفظ تقوا و شرف
دختران درند و چادر چون صدف
بهترین سرمایه زن چادر است
زانکه زن را زینت زن ، چادر است
حفظ چادر ، حفظ دین و مذهب است
شیوه زهرا و درس زینب است
حفظ چادر نص قرآن مجید
قفل جنت را بود تنها کلید
حفظ چادر سد فحشا می شود
روسفیدی نزد زهرا می شود
چادری هستم و محجبه ام
دختری از تبار عاشورا
مادرم شد کنیز فاطمه و
پدرم شد غلام شیرخدا
با اجازه ز مادر سادات
در حسینیه خادمه شده ام
با توکل به حضرت زینب (س)
رهرو راه فاطمه (س) شده ام
چادرم بوی عشق میدهد و
میوزد عطر گل ز روسری ام
ولی هرگز ندیده نامحرم
عشوه ی نابجا و دلبری ام
دل نبرده ز من مد امروز
دلخوشم بر حجاب دیروزم
در مصاف نگاه آلوده
شکرلله همیشه پیروزم
من در این شهر پر ز رنگ و لعاب
بانویی با وقار و محجوبم
خودنمایی نمیکنم وقتی
نزد پروردگار محبوبم
آمده در وصیت شهدا
خواهرم ؛ خون من هدر نرود
روی مین پیکرم ز هم پاشید
تا که چادر ز روی سر نرود
کرده ام حفظ با حجاب خود
حرمت رنگ سرخ خون شهید
از سیاهیِ چادرم گشته
رنگ رخسار من زلال و سپید
در هیاهوی بی حجابی ها
چادرم را رها نخواهم کرد
ایهاالناس ؛ تا نفس دارم
سنگرم را رها نخواهم کرد
گل فردای بزرگ
گل فردای سپید
چشم تو اینه ی روشن فردای من است
گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ
کس نگیرد زگل مرده سراغ
دخترم با تو سخن می گویم
دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش
همه گل چین گل امروزند
همه هستی سوزند
کس به فردای گل باغ نمی اندیشد
انکه گرد همه گل ها به هوس می چرخد
بلبل عاشق نیست
بلکه گلچین سیه کرداریست
که سراسیمه دود در پی گل های لطیف
تا یکی لحظه به چنگ ارد و ریزد بر خا ک
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک
تو گل شادای
به ره باد مرو
غافل از باد مشو
ای گل صد پر من
همه گوهر شکنند
دیو کی ارزش گوهر داند
دخترم گوهر من ، گوهرم دختر من
تو که تک گوهر دنیای منی
دل به لبخند حرامی مسپار دزد را دوست مخوان
چشم امید به ابلیس مدار
ای گوهر تابنده بی مانند
خویش را خار مبین
اری ای دخترکم
ای سراپا الماس از حرامی بهراس
قیمت خود مشکن
قدر خود را بشناس
قدر خود را بشناس
شعر از مهدی سهیلی
تسنیم
این زمهریر فصل شکوفایی تو نیست
چیزی بجز تراکم تنهایی تو نیست
با صدهزار جلوه برون آمدی، ولی
چشمی برای دیدن زیبایی تو نیست
یک تن از این جماعت ابن السلامها
مجنون یک کرشمه لیلایی تو نیست
نامردها بغیر تنت را نخواستند
با قیمتی که خرج تن آرایی تو نیست!
برق غرور وحشی یک ببر ماده کو؟!
در چشمهای آهوی صحرایی تو نیست!
زیباترین! عروسک اهریمنان شدن
شایسته مقام اهورایی تو نیست!
زندان زیبایی
بازهم آرامشم آتش گرفت
بازهم اندیشه ام خوابش گرفت
بازهم بند هوس هایم گسست
ظرف روحم باز افتاد و شکست
لذت این زندگانی ، ابتر است
آتشی در زیر این خاکستر است
کاش می شد سینه را آزاد کرد
خانه دل را ز عشق آباد کرد
کاش می شد از علایق کنده شد
لحظه هایی هم ، خدا را بنده شد
ای علایق لحظه ای فرصت دهید
اندکی هم عقل را رخصت دهید
فرصتی تا خویش را پیدا کنم
ارزشی پیدا بر این اعضا کنم
نطفه ای تا صورتی آراسته!
پیکری با قامتی برخاسته!
آخرش هم استخوانی خشک و پوک
لاشه ای گندیده و پوستی چروک!
من کجایم ؟ من کدامم ؟ من که ام ؟
صورتم یا نطفه ام یا لاشه ام ؟
ای خدا این قلب من مجروح توست !
آخر این دل ، تکه ای از روح توست
نازنین ! ای لذت و آرامشم
وه چه دردی در فراقت می کشم !
احسن التقویم تو ، سرمایه است
من کجایم لایق این آیه است؟
من درِ اندیشه را گم کرده ام
وای بر من ! ریشه را گم کرده ام !
ای خدا ! این صورت و این موی من
این سر و چشم و تن و ابروی من
جمله مخلوقِ یدِ فرمان توست
من که باشم ؟ این همه ، قربان توست
یارب از زیبایی ات شرمنده ام !
هرچه باشد من هم آخر بنده ام
باید این بیگانه را رسوا کنم
باید امشب با خودم دعوا کنم :
ضامن فردای تو وجدان توست
صورت زیبا فقط زندان توست
عشق اگر خواهی ، قفس باید شکست
هرچه زیبایش کنی ، مشکل تر است
حجاب زن
حجاب زن ز کجا سد باب معرفت است
ز رفع پرده چه معلومی اکتساب کند
ز رو گشادن زن ها چه معرفت خیزد
به جز مبادی اخلاق را خراب کند
حجاب، بهر مسلمان و اهل ایمان است
کسی که این دو ندارد چه احتجاب کند
سید محمد نطنزی طباطبایی
چادر عصمت
یای پری روی بنه چادر عصمت به سرت
وی سیه موی، مران پرده عصمت ز برت
همچو گل باز مکن غنچه ات، ای مایه ناز
که خزان آید و ریزد همه برگ و برت
حالیا بکری و پاکی و منزه چون گل
وای از آن روز، نمایند به نوع دگرت
کاظم لاکانی
خدا ستوده به قرآن که زن بپوشد رخ
دری که بسته از او شد، که فتح باب کند؟
کسی که نام تمدن برد چرا شب و روز
برای رفع حجاب این قدر شتاب کند؟
کسی که پرده ندارد به فکر پرده دری است
هوای فتنه و آشوب و انقلاب کند
سیدمحمد نطنزی طباطبایی
غنچه و ....
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
می نتواند به باغ ، سرو روان داشتن
آفت جان و دل است،چهره عیان داشتن
آیینه بی حجاب ، به تن بگیرد غبار
خوش بود آیینه را ، پرده بر آن داشتن
در خیابان چهره آرایش مکن
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
در خیابان چهره آرایش مکن
از جوانان سلب آسایش مکن
زلف خود از روسری بیرون مریز
در مسیر چشم ها افسون مریز
یاد کـن از آتش روز مـعــاد
طره ی گیسو مده در دست باد
خواهرم دیگر تو کودک نیستی
فاش تر گویم عروسک نیستی
خواهرم ای دختر ایران زمین
یک نظر عکس شهیدان را ببین
خواهر من این لباس تنگ چیست
پوشش چسبان رنگارنگ چیست
خواهرم این قدر طنازی نکن
با اصول شرع لجبازی نکن
در امور خویش سرگردان مشو
نو عروس چشم نامردان مشو
شعر از: مرحوم آغاسی
بر باد رفته
ای شنیــدم که شبی بر سر مد دختــری بـــا پـــدرش بود به جنگ
پـدر از روی نصیحـت مـی گفت کـــه مـکـن پیـــروی از راه فرنــگ
مــرو از خــانـه بـرون بـی چادر بــرتــن خویـش مــکن دامــن تنگ
ای بسا گـرگ که در جامه میش بهـــر صیــد تــو نـــوازد آهنـــگ
نکننــد ایــن دغــلان از دغلی بهــر اغفـــال تــو یـک لحظه درنگ
دختــر از روی تعــرض گفتش آنچــه تــو گویـی بـود جمله جفنگ
بـا خــاموش دگـر یــاوه مــگو کــه تــو پیـــری و بــری از فرهنگ
مــدتی شــد سپری زن جریان تا که یک شب پسری گوش به زنگ
بــا سخنـهای زیبنـدهٔ عشــق بــا بیــانــات دل انگیــز و قشنـگ
همچو آهو به سخن رامش کرد از ره حیلــه چـــو روبـــاه زرنـــگ
گــوهر عفـت او را زد و بــرد کـــرد دامـــان وی آلــوده بـه ننگ
همچنانی که به خود می بالیـد زیرلـــب زمـــزمــه کـرد این آهنگ
صید با پای خود افتاد بـه دام مــرغ با میــل خــود افتـاد به چنگ
دخترم...
گنج شرف ،
معدن الماس حیا ،
موجب عزت زهرا (س... )
بشنو حرف پدر :
زیور و زینت دین باش
تو با حفظ حجاب...
فاش و بی پرده بگویم که حجاب :
صدف گوهر زیبای زن است...
شعر از : محمد نظام دوست
اشعار در مورد حجاب از شاهنامه فردوسی
اشعار در مورد حجاب از شاهنامه فردوسی
چنین گفت شیرین که ای مهتران
جهان گشته و کــار دیـــــده سران
سه چیز باشد زنان را بهی
کــه باشند زیبای گاه مهی
دگـر آنکــــه فـــرّخ پســـر زایــد او
زشـــوی خجســـــته بیفــزاید او
سه دیگر که بالا و رویش بود
بــه پوشیدگی نیز مُوَیش بود
بدانگــه من جفـــت خسرو بُدَم
به پوشیدگی در جهان نو بُدَم
بگفـت این بگشــــاد چادر ز روی
همه روی ماه و همه پشت موی
مـــرا از هنر مــــوی بُد در نهان
که او را ندیدی کس اندر جهان
نمودم همه پشت این جادویی
نــــه از تنبل و مکر و ز بدخویی
نه کس سوی من پیش از این دیده بود
نه از مهتـــران نیــــــز شنیده بود
سخن تهمینه همسر رستم:
به گیتی ز خوبان مرا جفت نیست
چون مــن زیر چرخ کبود اندکیست
کــــس از پرده بیرون ندیدی مرا
نه هرگز کسی آواز شنیدی مرا
سخن منیژه:
منیژه منم دخت افراسیاب
برهنـــــه ندیده رخم آفتاب